منم بازی!

من تازه امروز عصر از جریان این بازی باخبر شدم.قوانینش رو هم نمیدونم.اینکه الآن برا شرکت تو بازی دیره یا نه یا اینکه اصلا چطوری این بازی قراره تموم بشه رو نمیدونم.ممنون از رضا که اسم منو برد.به قول بچگیامون منم بازی!

 

۱-بزرگترین رویای دوران کودکی من این بود که پلیس بشم و یه تفنگ راست راستی داشته باشم.بعدها از وکیل یا خبرنگار بودن خوشم اومد.آخرشم که بی توجه به شقایق خانوم ها،آقا گودرز رو انتخاب کردم و رفتم دانشکده ریاضی!!!  چیزی که تو این دانشکده دیدم زمین تا آسمون با تصورات قبلیم از این رشته  فرق داشت و از شرایط فعلیم اصلا راضی نیستم.نمیدونم چه رشته‌ای رو در ادامه میخوام انتخاب کنم یا اصلا موفق میشم وارد یه رشته دیگه بشم یا نه ولی مطمئنم ریاضی رو به عنوان یه رشته دانشگاهی ادامه نخواهم داد.

 

۲-من تا ۵-۶ سال پیش یه آدم فوق العاده مذهبی بودم.نماز و روزه‌هام هرگز ترک نمیشد و پا بندی عجیبی به حجاب داشتم.رو عقایدم به شدت محکم بودم و دقیقا یه سری مقدسات برا خودم داشتم.قرآن میخوندم و تو مسابقات حفظ قرآن جایزه‌ها میبردم....و یه چیز دیگه... تو رو خدا نخندین!! چیزه...هان؟...خب...من رهبر رو خیلی دوست داشتم!!!  مامان و بابا در عجب بودن که این یکی دیگه از کجا پیداش شد! شاید نشه رو اعتقادات اون سن و سال زیاد حساب کرد...شاید اقتضای اون دوران-وحتی دورانی که الآن توش هستم-این باشه که همونقدر زود اعتقادت به یه چیز رو از دست میدی که به دستش اورده بودی ولی بالاخره من یه مدت نسبتا طولانی اجازه نمیدادم مو لای درز عقایدم بره! اعتقادات مذهبی من خیلی تدریجی کمرنگ شدن ولی سال گذشته بود که یه مرتبه کله پا شدم! اتفاق پارسال به قدری سریع رخ داد که هنوز باورش نمیکنم.هیچیِ هیچی برام نموند.مثه اینکه تو یه بیابونی قدم بزنی،یهو یه طوفان وحشتناک بیاد و تو نتونی دستت رو به جایی بگیری.طوفان تموم لباسهات رو از تنت در بیاره و لختِ لختت کنه...و تو یه دفه خجالت بکشی از اینهمه عریانی.من اینجوری شدن رو با تمام وجود تجربه کردم.بد هم نبود!

 

۳-تو دوران دبیرستان به خاطر عقاید شدید مذهبی که گفتم و همینطور به خاطر اینکه به شدت سرم تو درس و کتاب بود با هیچ پسری دوست نبودم.سال اول دانشگاه با یه پسر آشنا شدم و به طرز خنده‌داری باهاش دوست شدم.عجیب ترین پسر و حتی عجیب ترین موجودی که دیدم.شاید به ظاهر آدم موجهی به نظر نمیومد اما نمیشد بهش نزدیک شد و ساده ازش دل کَند.میشد ساعتها باهاش حرف زد و خسته نشد.هر روز چیز جدیدی ازش یاد میگرفتم و یه بُعد جدید از وجودش رو میشناختم و هر دفعه بیشتر از قبل شگفت زده میشدم.به شدت باهوش بود.جذابیتش برای من بخاطر هوش غریبش بود شاید.به آدمهای دور و برمون اصلا شبیه نبود.میدونم تعداد افرادی که به اندازه من خوش شانس بودن تا با همچین آدمهایی آشنا بشن زیاد نیست.آدمهایی که انقدر خوبن که مردم نمیشناسنشون و به همین دلیل پَسشون میزنن.آدمهایی که برای مردم بیگانن...در ظاهر آدم بسیار خشکی به نظر میرسید و طول میکشید تا بفهمی پشت اون آدم یخی چقدر احساس قایم شده.داستان ما همونقدر خنده‌دار و عجیب تموم شد که شروع شده بود!...و من از اون موقع مجردم! همیشه در ذهنم ناخودآگاه مقایسه‌هایی انجام میگیره که نتیجش واضحه.هر چند میدونم زندگی کردن با همچین آدمهایی دست کم از توان من خارجه.

 

۴-من استعداد عجیبی در حفظ مطالب دارم.مسائل ریاضی رو هم خیلی خوب حل میکنم.چیزی که تو ذهنم بایگانی بشه غیر ممکنه پاک بشه یا از بین بره. تک تک بچه‌های کلاس اول دبستانم رو به اسم یادمه.آرشیو ورزشیم تکمیله و سوالی از فوتبال نیست که نتونم جواب بدم....با همه این حرفا اگه منو سر چهارراهی که به خونمون منتهی میشه به حال خودم بذارین،براحتی میتونم گم شم!! اصلا مسیر خیابونها تو ذهنم نمیمونن.من هیچ جای شهر رو نمیشناسم و امکان نداره بتونم به کسی آدرس بدم...سال اول بارها از مسیرهای مختلف دانشگاه کروکی میکشیدم تا گم نشم!...یه چیز دیگه اینکه از نظر من بین زانتیا و پرشیا و پژو ۴۰۵ و مزدا و سمند از زاویه کنار هیچگونه تفاوتی وجود نداره!!!

 

۵-دلم میخواست شمالی باشم!

 

 

عمرا اگه یکی از اینا رو میدونستین! واسه گفتنشون از آبرو مایه گذاشتما!! پس ایشالا که بین خودمون میمونه!

 

بیشتر اونایی که میخونمشون و منو میخونن تو این بازی شرکت کردن.اما برا اینکه از قواعد بازی تخطی نکرده باشم از آرش و حمید و بهروز و اون یکی بهروز و باران میخوام ادامه بدن!

نظرات 36 + ارسال نظر
سیروس شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ب.ظ http://sj

نه! شاید بهتر بود بنویسم که بزرگترین افسوسم اینه که چرا نمیتونستم و احتمالا هنوز هم نمیتونم که تو اون سن لاابالی گری به مفهوم عام کنم.
حالا از خوندن مطالبت خوشحال شدم. همین که تو تونستی تو همین سن با یه پسری دوست بشی (شبه تاهل!) و بعد کنارش بذاری یه توانایی بوده که من نداشتم.
من باید تجربیات امروزم رو زمان ۲۴-۲۰ سالگی میداشتم تا زمین نخورم.

رضا یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 ق.ظ http://dr-reza.blogf.com

حوری جان ممنون از لبیک !:)))‌ولی برام خیلی جالب بوداینایی که گفتی ازبین همه اون چیزایی که خوندم مال تو از همه خفن تر بود!:)

بهاره یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:11 ق.ظ

به جز شماره ۴ بقیه رو اصلا نمیدونستم.عجیب نیست دو نفر دو سه سال با هم از نزدیک دوست باشن و ۴ تا ندونسته اساس نسبت به هم داشته باشن؟ :(

یه زن یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ق.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

حوری دمت گرم فقط اینکه خیلی بدجنسی چرا نگفتی چطوری با اون پسره رفیق شدی ؟ خیلی بدی ! بعدشم عاشق رهبر بودن که خجالت نداره منم تو همون دوره سنی تعصبات مذهبی داشتم البته هنوزم یه جورایی دارم :-) خلاصه که باحال بود یعنی باحالی :-) و درآخر یه نصیحت مقایسه نکن که سرت اساسی بی‌کلاه می‌مونه . خاطره‌شو خوب نگهدار و ازش گهگاه برای خودت یادی بکن ولی الگوی ذهنی‌اش نکن ... لُب کلوم اینکه تا دیر نشده زندگی کن ، زندگی ... قربونِ دخترگل ... موآآآآآ

محمد یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:46 ب.ظ

عجب اعترافاتی! حوری جان فکر میکنم تو خودت یکی از عجیب ترین موجوداتی هستی که تا به حال خلق شدی و برای همین شک کردم که نکنه اون پسر یکی از عادی ترین پسرهایی بوده که ما اطرافمون میشناسیم ;)

محراب یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:00 ب.ظ

((: خیلی باحالی حوری!

بهروز یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ب.ظ http://behrooz12.blogfa.com

به جز شماره 5 بقیه شو میدونستم.شماره 5خیلی جذاب بود برام:|

عاطفه یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ب.ظ

پس خانوم بی اف هم داشتن :دی
ما رو باش فک میکردیم چقده پاستوریزه‌ای :دی

محمد رضا دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ق.ظ http://football.blogfa.com

خیلی عالیه

ساسان دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ب.ظ

هاهاهاهاها رهبر؟ ((= مردم از خنده ((= سرت به جایی خورد که یهو دینو مذهب و أقا رو گذاشتی کنار یه دفه؟ ((=
منم با محمد درباره عجیب بودن خودت و یحتمل نرمال بودن رفیقت یه جورایی موافقم.والا ما دختر مثل تو ندیدیم!
۴ رو هم که میدونستم ((=
در کل خیلی خندیدیم ((:

ری را دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ب.ظ http://www.rirayeheshgh.blogsky.com

سلام

وبلاگ زیبایی داری

موفق باشی

خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنی

بای

سرخ سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:04 ب.ظ http://sorkh.blogsky.com/

حالا چرا شمالی؟

عمید نخعی چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ب.ظ http://www.saghi4457.blogfa.com

سلام.وبلاگ قشنگی دارین.خوندمش.شزمنده.نظزی ندارم!
موفق باشین

پز مان مظفری چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:46 ب.ظ

شما هم یووه ای هستی هم پر سپولیسی هم سیاسی خیلی جالبه من از طریق وبلاگ یه دوست عزیزی به وب شما رسیدم من مشارکتیم از این به بعدم خواننده وبتون
یلدا بازی تون هم خیلی جالب بود تا بعد

پدرام چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:55 ب.ظ http://pedygol.blogspot.com

سلام...
اولا مرسی...
بعدشمم..ما بیلاخره بیلمیریم تو دانشکده ریاضی افسر پلیس شدی؟؟!..یا اینکه وکیل معلم ریاضیا؟!..یا بیاخره چکاره ای؟؟!

پس دفعه بعد میری سراغ عروس خانوم (همون شقایق سابق) ها؟!

میگم پس مبارک رهبر!..کل له له له...

خب حالا الان چه جورکیاست؟لباست رو پوشیدی یا هنوز...؟؟!؟؟!..اوا ببخشید..یاااااا الله...

بینم..دقیقا منظور خود را از وضوح نتیجه ای که بدنبال مقایسه هایی در ذهن ناخودآگاه خود میگیری یعنی چه اونوقت؟؟؟!!!...۵ نمره...با مثال!..

در مورد ۴ هم..عزیز من این برای خودش یه تشخیص خوبی داره...فعلا سعی کن اون قرص آبیها رو که بهت دادم کمتر بخوری..بجاش یه ازین قرص نارنجیها نوشتم صبح به صبح با یه لیوان آب میکوبونیش میریزیش تو سطل آشغال!...قوطی خالیشم نگه دار آخر ماه بده غوری غوری جون تو داروگر یه خونه ۵۰ میلیون تومنی هم ببر!!!!

اتفاقا شمالیها هم میخوان جنوبی باشن...نگران نباش..الان آمریکا و یاران حمله میکنن، ایران سر و ته میشه!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ق.ظ

سلام.
این بازیه خیلی جالب بود.اعترافات تکان دهنده تو دیگه جالبتر

امیرحسین بهرامی سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.amirbahrami.blogfa.com

سلام.

ممنونم از اینکه به من سر زدید.
۱- در مورد این مطلب شما چون هنوز با کلیت وبلاگ شما آشنا نیستم اظهار نظری نمیکنم اما در باب مذهبی بودن یا نبودن و تغییر عقاید طوفانی من بر این باورم که تا زمانی که ریشه ی اعمال و اقوال انسانی حول دین در واژه ای به نام { ترس} خلاصه شود و خبری از آگاهی نباشد این تغییرات ناگهانی یا به اصطلاح خودتان طوفانی اجتناب ناپذیر است. ما از ابتدای آگاه شدن از وجود خود و توانایی یافتن در برقراری ارتباط کلامی صرفاْ توسط معلمین و هادیان ترسانده شده ایم. { اگر به خدا اعتقادی نداشته باشی در آن دنیا اینجور می شود یا اگر اینگونه رفتار نکنی در آن دنیا آنجور می شود !!! } همه ی این ترساندن ها با آشنا شدن انسان به میزان توانایی ها و اختیاراتش در دنیا و گسترش روز افزون توانایی های بشری در مورد دخل و تصرف در دنیا کمرنگ و کمرنگتر می شود.
اگر اعتقادات مذهبیتان کمرنگ شده است امیدوارم پایه های اخلاقی زندگیتان کمرنگ نشده باشد.

۲- در مورد مطلب پست قبلیتان بایستی عرض کنم که آقای پورجعفر عضو انجمن اسلامی نبوده و در حال حاضر نیست و آینده را خدا می داند و بس. ایشان صرفاْ با برخی از اعضای انجمن اسلامی قرابت فکری دارند.

۳- اعضای انجمن اسلامی به واسطه ی نقش دانشجویی و تفکرات سیاسیشان ماهیتاْ نه روشنفکر هستند و نه بایستی روشنفکر باشند. جایگاه و پایگاه روشنفکران؛ تشکل دانشجویی سیاسی نیست. اعضای انجمنها در بهترین حالت متصور ( تکرار می کنم بهترین حالت!!) می توانند بخشی از نیروهای سیاسی ترقیخواه ( با محوریت پذیرش دموکراسی به عنوان راهکار و آگاهی مبتنی بر عقلانیت انتقادی به عنوان راهبرد )دانشگاه را تشکیل دهند.
سایرین را نمیدانم ولی من به عنوان یک دانشجوی عضو انجمن اسلامی دانشجویان اصلاْ نا امید نیستم !!! و لیبرالیسم را فقط به عنوان یک کلمه ی قلمبه سلمبه!! نمیشناسم و مطمئنم که آن عزیز پالتو پوش و برخی دوستانی که دخانیات مصرف می کنند نیز به مانند من لیبرالیسم را باوری مبتنی بر آگاهی می دانند.

۳- جماعت تحریمی ( و من جمله ی آنها شخص بنده ) بر این باوریم که در انتخابات ریاست جمهوری و حتی شوراها موفق و پیروز بوده ایم.
اگر مغلطه کنیم و درصدی پیش برویم در تمامی این انتخابتها تحریم برنده ی نهایی بوده است چون درصدی رایی بالاتر از تک تک گروه ها و کاندیداها داشته ایم.
اگر هدف ما نشان دادن چهره ی واقعی حکومت بوده است که باز هم با روی کار آمدن احمدی نژاد موفق شده ایم.

در ضمن تحریم انتخابات نه به معنای نا امیدی که دقیقاْ به معنای امید است. امید به اصلاحی اساسی و بنیادین بدون آلوده شدن به سیاسی بازی های گروه ها بدین شکل که رای نداده ی ما می تواند که این حکومت را به تمکین در برابر خواست جهانی و ملی وادار سازد.
در عین حال اگر ما معتقد به انتخاب باشیم یکی از گزینه های ما هیچکدام است. گزینه ای که در برابر بی عملی و بی راهکاری و ضعف تئوریک اصلاحطلبان مطرح می شود . ( پیشنهاد می کنم مانیفستهای جمهوری خواهی اکبر گنجی را مطالعه فرمایید)

موفق و موید باشید.

ث.ج سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام به حوری خانوم گل گلاب. خوبی؟؟ خوشی؟ زندگی چطوره؟ اوضاع احوالت رو به راهه؟ دنیا به کامه؟
خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم. هنوز وقت نکردم همه مطالب جدیدو بخونم. دلم تنگ شده بود، یه دفعه هواتو کردم.
می دونی؟ خیلی گرفتار شدم. چه قدر آدم بزرگ که می شه زندگی سخت می شه. دلم حوس دوران خوش چند سال پیش رو کرده. اون موقع ها که بزرگترین دغدغه فکریم مصدومیت ندود بود P: و حرص از گند کاریهای پیرمردهای یووه. چه قدر زود گذشت... یادش به خیر... دلم واسه اون جمع و بحث هامون خیلی تنگ شده. تو هنوزم همونقدر غرق دنیای فوتبال هستی؟؟ من که فقط می رسم یک شنبه ها صبح یه نگاهی به نتیجه شب قبل بندازم و یه مروری رو خبرهای هفته گذشته. یه چیزو می دونی؟ الان خیلی بیشتر یووه رو دوست دارم. تو چطور؟
ولی از من به تو یه نصیحت... سعی کن دوران دانشجوییت رو تا می تونی ازش لذت ببری و سخت نگیری، فقط حالشو ببر. راستی چند سال دیگه مونده؟ سال سومی یا آخر؟
از کماندو خبر داری؟؟ من هیچ خبری ازش ندارم. خیلی بی معرفته. راستی؟ هیچ وقت نشد آنلاین شم تو رو آنلاین ببینم. چرا؟
همیشه خوب و خوش و خرم و سلامت باشی. مواظب خودت باشحوری جان.

رضا چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:12 ق.ظ http://dormant.blogfa.com

سیاه در آستانه ی هیچ...
مرور خاطرات...
بوی بچگی... فراموشی...
ودیگر هیچ...

عجب !! پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:31 ب.ظ

نه بابا.یه جوری میگی هیچ کی ندونه فکر می کنه همه دخترای دبیرستان تو کار دوست پسر پیدا کردن بودن.و فقط تو پاکدامن تشریف داشتی.والا مدرسه از همه جا بهتر .اصلن یه جو دیگه ای داشت(اینو محض اطلاع بقیه میگم).من که کسی رو اون موقع سراغ ندشتم.

حسین جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ب.ظ http://www.juventus.ir

سلام حوری
ببین باشه باشه

حسین جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.juventus.ir

سلام حوری ر.
چطوری خوبی؟؟؟
شرمنده مدتی نبودم که بهت سر بزنم
حالا برگشتم
یه چند تا نکته مرتبط به نوشته هات و غیر از اون بگم و برم

۱-تو که اینقدر از حافطت می تعریفی اگه میشه بگو یادت هست حدود ۳ سال پیش از من چه سوالی پرسیدی که من ۴۵ دقیقه بعدش توی چت جوابت رو دادم و در واقع اف گذاشتم واست؟؟؟؟؟

۲-من یه سری چیزایی از تو میدونم که اینجا هیچ اثری از انها ندیدم و اشاره ای به انها نکرده بودی و البته بگم که شاید دیگه اون رفتار و عقاید را نداشته باشی اما به هر حال ماله تو بوده و مطمئن هستم که هست

۳-شمالی منظورت رشتی است؟؟؟

۴-داریم تیم فوتسال بانوان یوونتوس را اماده می کنیم برای شرکت در مسابقات اگه دوست داری بازی کنی بیا تست بده قبول شدی عضو تیم می شی دیگه

۵-کریسمست مبارک باشه

۶-مرگ دو تا بازیکن جوان یوونتوس و یک ستاره قدیمی رو هم بهت تسلیت می گم

۷-فکر نکنم جواب سوالاتم رو بدی به خصوص اولی چون می شناسمت

۸-دیگه تموم شد ۸ نداره

همیشه شاد باشی و بیانکونری
راستی سلام بهروز جون
خوبی داداش
بخدا شرمنده مدتی نبودم
بد جور گیر بودم
خوبی؟؟؟کجایی؟؟
خبری از خودت به من بده
اگه می تونی اس ام اس بزن واسم چون موبایلت رو گم کردم جون موبایل قبلیم له شد
میسی
فعلا


هومن یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:56 ب.ظ

فوق العاده جالب بود.با این که به کار اعتراف کردن که تو مسیحیت هست اعتقادی ندارم اما حس می کن این جور اعتراف ها هم خود آدم رو سبک می کنه و هم خواننده رو سبک می کنه.
فوق العادع جذاب و جالب بود و من تو کل مطلب از حس خوبی که داشتم یه جاهایی کلی می خندیدم.
شاد باشی.

مهدی دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ق.ظ http://iutece81.blogspot.com

سلام، پایه شدم یه کامنت بی ربط بذارم. داشتم آرشیو وبلاگت رو می خوندم (آرشیو خونی از تفریحاتمه!). به نوشته های فوتبالیت که رسیدم حال کردم. دختر فوتبالدوست زیاد دیدم ولی کسی که اطلاعات فوتبالی خوبی داشته باشه کم.خلاصه که ایول!

در ضمن من یک منچستری-آرژانتینیِ دو آتیشه ام.

آرش دو دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ب.ظ

سلام حوری .
ببین حنیف چی نوشته
http://bifaiede.blogfa.com

پست "بازی"...

محمد سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:46 ب.ظ http://amelie.persianblog.com

چرا این همه ژانگولر بازی تو وبلاگت در اووردی؟

مهدی چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ق.ظ

من هم به طور رسمی تشکر می کنم، توضیحات مربوط به ترکیب فوتبالی مورد علاقه ام رو دیگه اینجا تکرار نمی کنم. در ضمن من گل دوایت یورک تو بازی منچستر -یووه ای که سه دو شد را هیچ وقت یادم نمی ره، خیلی حال داد D:

رضا شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:44 ب.ظ http://dr-reza.blogf.com

بابا کجایی؟‌باز چرا رفتی تو غیبت کبری !؟:) فصل امتحاناته باز مگه؟!

یه زن چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:57 ب.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

تو نکنه یه وقت آپ کنی ها ...

مهدی چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:22 ب.ظ

پونصدمین بازی الکس با پیراهن یووه رو تبریک می گم، نمی خوای ویژه نامه چاپ کنی؟ D:

آرش دو پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:17 ق.ظ

up date کن!

ساندر پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ

آی میرزا چه بلایی سرت اومده؟ آپ کن!

عمید نخعی جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ب.ظ http://www.asalkhatereh.blogfa.com

سلام.اومدم فقط وبلاگ جدیدم رو بهت تبریک بگم که با این نوشته ی عجیب رو به رو شدم.خیلی دلم می خواد نظر بدم. اما خداییش سر در نیاوردم از هیچ چی.

پوریای چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ق.ظ http://pooriai.blogfa.com

به به !!!
چاکر بچه ها صنعتی!!
ها راستی جریان این بازیه چیه؟؟؟
منم زیاد صدا زدن باید چیکار کنیم؟؟

[ بدون نام ] شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:18 ب.ظ

آپ که نمیکنی.sms که جواب نمیدی.خونه که تشریف نداری.دیگه چرا دانشگاه نمیای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مجتبی اصغری یکشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ب.ظ http://mojtaba-asghari.blogfa.com

نمی دونم درباره خودروی فرمولی که توسط تیم فرمول گروه خودروی دانشگاه صنعتی اصفهان طراحی شده و الان مراحل ساختش داره انجام میشه چیزی شنیدین یا نه؟ به هر حال ما یه نظر سنجی برای انتخاب اسم این خودرو تو وبلاگ این تیم گذاشتیم. از همه بچه های صنعتی و غیر صنعتی دعوت میکنیم که تو این نظرسنجی شرکت کنند.
خوشحال میشم به عنوان خبر رسانی و اطلاع رسانی و در مورد این افتخار بزرگ برای دانشگاه صنعتی اصفهان و ایران این خبر رو در سایتتون ببینم
وبلاگ تیم فرمول:http://automotive.iut.ac.ir/blog
وبسایت تیم فرمول:
http://automotive.iut.ac.ir/fsae

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد