!To be or not to be?this ain't my problem

وقتی با یه نفر که نمیشناسینش و حتی نمیدونین چه ملیتی داره صحبت میکنین،یکی از اولین سوالاتی که میپرسین ازش،در مورد دینشه.اینکه تو چه دینی داری،تو شناسنامه تو نوشته میشه و همیشه باهاته.بهت چسبیده،مثل ملیتت.خیلی از ما حتی ممکنه به خیلی از مواردی که اون به اصطلاح دینمون،بهمون حکم میکنه عمل نکنیم،اما به این اسمی که از بچگی و به واسطه پدر و مادر و اجدادمون رومون قرار میگیره تعصب هم داریم.

//*خوندیم که چیزی به اسم "ادیان" وجود نداره.در حقیقت فقط یک دین وجود داره که اونم کاملترین دینه.به علل مختلف نمیشده که خدا از همون اول به بشر همین آخرین دین رو عرضه کنه.بنابر شرایط فکری بشر در هر زمان،خدا یه چیزی به اقتضای درک اونها و بوسیله فرستادش ارائه میکرده تا راهنمای انسان باشه.انسانی که در بدو تولد پاکِ پاک بوده و اون فرستاده،به کمک اون تعلیمات،سعی میکرده،این بشر فراموشکار و خطاکارِ خدا رو همیشه تو خط اعتدال نگهداره.میگذره و میگذره تا خدا،کاملترین برنامش رو تو یه بیابون و برای یه مشت آدم جاهل ملخ خور نازل میکنه و این دین آسمونی چنان تحول شگرفی تو این جماعت عقب‌مونده به وجود میاره که همه رو انگشت به دهان میکنه.این دین،دیگه هرگز تجدید نمیشه.چرا؟ چون کتاب آسمانی این دین،قرآن،چنان سینه به سینه و جا به جا،حفظ و مکتوب میشه که عملا هیچ چیز قادر به ایجاد تحریف توش نبوده.از این مهمتر،در این دوره،بشر از نظر خالقش،به چنان درکی رسیده بوده،که لزومی نداشته که یه راهنما پله به پله باهاش حرکت کنه و بهش یادآوری کنه که داره خطا میره و اون لوح سفیدِ فطرتش رو لکه دار میکنه...و حالا که انگار این بشر دوست داشتنی،بد جور خطا رفته و روی اون لوح پاک انگار دیگه چیز سفیدی دیده نمیشه،خدا وعده به یه منجی داده که میاد و همه تیره‌روزیهامون رو به روشنایی تبدیل میکنه.میاد و اون عدالت فراموش شده رو میگسترونه.میاد و همه میفهمن اون حقیقتی که همه میگفتن گشتیم نبود،نگردین نیست،چیه و کجاست...این از این.*//

اما دین به ما چی داده؟چی بوده جز یه بهونه برای جنگیدن آدما با هم دیگه؟چی بوده غیر از یه دلیل واسه چسبوندن انواع و اقسام اَنگ‌ها به اونایی که مثل خودمون نبودن،و حتی بدتر،پدر و مادرشون مثل پدر و مادر ما نبودن،چون اجدادشون مثل اجدادمون نبودن؟چی بوده جز یه اسم ساده که به واسطش،یه جا،از همه آدما به خدا نزدیکتریم و یه جای دیگه باهامون درست مثل یه مجرم رفتار میکنن؟کجا اومده دستمونو بگیره و بگه اینجوری زودتر میرسین؟کجا اومده لب پرتگاه تا از سقوط نجاتمون بده؟اونروز که تا خرخره تو کثافت بودیم کجا بوده؟

من اینجا به دنیا اومدم و دین اینجایی‌ها رو بهم دادن.خیلی راحت ممکن بود یه جای دیگه به دنیا بیام،پدر و مادرم،آدمای دیگه‌ای باشن و در نتیجه دین منم چیز دیگه‌ای باشه.همین! خیلی سادست فهمیدن اینکه،چیزی که بهش میگن دین من،چقدر بی ارزش بوده که با یه جابجایی ساده،میتونسته کن فیکون بشه!

کدوم از ما اگه آدم نکشتیم،دزدی نکردیم،حقی رو ناحق نکردیم یا دروغ نگفتیم حتی یه لحظه از این ترسیدیم که تو دینمون آدم کُشی حرومه یا دزدی و دروغ گناهه؟کدوممون حتی یه دقیقه به اون عذاب الیمی که خدا وعدش رو بابت این کارها داده فکر کردیم؟هیچوقت به این فکر بودیم که داریم از کاری حذر میکنیم،که دینمون مارو منع کرده ازش؟از طرفی اگه دست یه آدمی رو گرفتیم،یا هر کار دیگه‌ای کردیم که میگن ثواب داره،بی شک کوچکترین دلیلش هم اون بهشت موعود خدا نبوده.در واقع هر آدمی،فارغ از اینکه دینش چیه،واسه خودش یه دستگاهی از اخلاقیات داره که برنامه زندگیش رو از این دستگاه میگیره.از هر طرف که نگاه میکنم،الزام حضور دین تو زندگی آدما رو نمیفهمم.جالب اینجاست که همه ادیان یه اصول مشترکی دارن که اونقدر به وجدانیات آدما نزدیکن که نمیتونیم خلافشون حرف بزنیم.همه ادیان قتل و کشتار،غارت و دزدی و دروغ و ...رو مذموم میدونن.همه ادیان به راستگویی و نیکی دستور میدن.حالا اگه این اصول مشترک رو از ادیان بگیرین(که واقعا برای اینکه بهشون عمل کنیم،لزومی به دستورات دین نداریم) یه مشت چیز فرعی می‌مونه که هیچ نتیجه‌ای عاید بشر نکرده جز تعصبات کورکورانه‌ای که آدمها رو مرزبندی و از هم جداشون میکنه.تازه زشت‌ترین قسمت ماجرا اونجاست که از عقاید دینی آدما سوءاستفاده میشه و اونا رو بازیچه قدرت طلبا قرار میده.

جدا از این حرفا و اینکه دین به نظرم چیز مزخرفیه که دیگه الآن به هیچ دردی نمیخوره،اینو کاملا قبول دارم که آدما همیشه دنبال یه چیزی میگردن که خودشون رو بهش وصل کنن.دین برای بیشتر آدما مثل یه گردنبند می‌مونه که میندازن گردنشون،نه اجازه میدن کسی اونو از گردنشونو باز کنه و نه خودشون درِش میارن اما از اونطرف،هیچوقت نیم نگاهی هم بش نمیندازن.اونی که این گردنبند رو از گردنش بیرون آورد که هیچ،اما در نهایت باید گذاشت مردم دلشون خوش باشه به گردنبندهاشون.

اما خب به چشم خودم دیدم چه آرامش روحی عجیبی دارن اونایی که به یه تیکه پارچه که قراره نقش دخیل رو بازی کنه معتقدن! اونایی که همه چیز رو،خوب و بد،مصلحت خدا میدونن.قبول دارم هر چی دامنه اعتقادات یه آدم وسیعتر باشه،و هر چقدر یه نفر،دلایل وقوع اتفاقاتی که تو زندگی میفته رو بیشتر خارج از دلایل عادی و طبیعی و زمینی! بدونه،تو زندگی راحت‌تره.من به این چیزا اعتقاد ندارم،اما اگه نماز خوندن،دخیل بستن،زیارت رفتن،دعا خوندن و ... میتونه کسی رو آروم کنه پس بهتره سفت بچسبه به اعتقادات و گردنبندش

۱-قبلا کتاب دفترچه ممنوع آلبا دسس پدس رو خونده بودم ولی شنیده بودم از طرف او یه چیز دیگست.یه رمان تقریبا ۷۰۰ صفحه‌ای که اونقدر خوانندش رو میخکوب میکنه که حتی اونی که کِرم کتاب نداشته باشه هم مجبوره یه شبه همش رو بخونه.کتاب،فوق‌العادست و ترجمه عالی بهمن فرزانه هم یکی دیگه از نقاط قوّتشه.

آلساندرای از طرف او،تمام تلاشش رو میکنه تا عشق فرانچسکو رو درست مثل روزهای اول آشنایی و ازدواجشون به دست بیاره.وقتی شوهرش به زندان میفته،حضور یه مرد دیگه-دوست فرانچسکو-و ابراز عشقش به ساندرا،اونو وارد برهوتی میکنه که تا لحظات پایانی داستان توش دست و پا میزنه اما به همسرش وفادار می‌مونه.چنان این کتاب،خواننده رو با خودش همراه میکنه که در تمام اون تلاشها و دست و پا زدنها خودش رو شریک ساندرا میدونه و دلش میخواد ساندرا جواب بی‌تفاوتیهای شوهرش رو با پذیرفتن درخواست متئو بده اما تهِ دلش وفاداری و ایستادگی الساندرا رو تحسین میکنه و امیدواره به تغییر رویه فرانچسکو.اتفاقی که هرگز نمیفته و بالاخره وقتی یه شب،فرانچسکو،یکبار دیگه زنش رو پشت اون دیوار تنها میذاره،اتفاقی که نباید،میفته.ساندرا شلیک میکنه و بعد انگار تازه فهمیده چیکار کرده،فرانچسکو رو بغل میکنه و داد میزنه:من شوهرم رو کشتم!

و البته بعد قسمت پایانی داستان توی دادگاه که وحشتناکه.وقتی از طرف او رو بستم،خیلی خسته بودم.نه از نثر کتاب و اون توصیفهای محشرش،که از اون گلوله بی موقع،که تمام اون تلاشها و تقلا کردنها رو به بدترین شکل،بی‌نتیجه میذاره.

۲-وقتی کتاب مرا باید برای همیشه دوست بداری رو باز کردم،رو صفحه اولش یه نفر نوشته بود:" خوندن این کتاب چندش‌آور رو به همه مازوخیستها توصیه میکنم".این از ضربه اول که حسابی هم کاری بود!ضربه اساسی دوم اونجا وارد شد که دیدم کتاب از صفحه ۱۱ شروع میشه!! و با این جمله تکان دهنده!!: "پدرم فقط یک توصیه برای من داشت.اون میگفت تو رابطه با زنها همیشه از کاندوم استفاده کن چون توی این مملکت به قدر کافی حرومزاده وجود داره! "

یه جاهایی از کتاب واقعا حال آدمو به هم میزنه.حتی تصورش هم مشمئزکنندست.اما خب،من از خوندن این کتاب هم لذت بردم.شایدم مازوخیستم واقعا!

ضمنا اینم بدونین که "وقتی یه دیوونه دست به خودآزاری میزنه،یعنی در خطرناکترین مرحله جنون قرار داره "!

نظرات 23 + ارسال نظر
بهروز دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:37 ق.ظ

در مورد دین هیچ نظری ندارم.فقط میدونم یه خدایی هست که حداقل من یکی هروقت کارم یه جایی گیر میکنه ازش آرامش میگیرم.اما دین اونقدر تحریف شده که دیگه نمیتونم بش اعتماد کنم.همین دیروز یه کتابی یه جایی به بابام هدیه داده بودن در مورد امام زمان.من همین طوری یه قسمتیشو باز کردم که در مورد نشانه های ظهور بود.تو چندجای این قسمت نویسنده ی معلوم الحال این کتاب سعی کرده بود با سند و روایت از پیامبر و ائمه بیان کنه که انقلاب اسلامی ایران یکی از نشانه های حتمی ظهور امام زمانِ که تا الان محقق شده!!!!!حالا ممکنه یکی بگه اینا روایت و حدیثِ و قابل تحریف.اما قرآنم فرقی نداره.اون ممکنه متنش تحریف نشده باشه.اما وقتی مثلاٌ میاند و سوره ی فجر رو به دهه ی فجر و انقلاب اسلامی ربطش میدن این کار چه فرقی با تحریف داره؟؟
در ضمن ما هممون مازوخیستیم.چون تو جامعه ی ما سادیسم بیماری محسوب میشه اما مازوخیسم نه.ما هم واسه اینکه دیوونگی خودمونو بیماری جلوه ندیم طبیعیه که مازوخیست میشیم.
پایه کنفرانسم هستیم.شما فقط بگو کی و کجا؟اما از حالا بگما؛ما به هیچ وجه از حق طبیعی خودمون پا پس نمیذاریما.چت کردن تو این وبلاگ حق مسلم ماست
در ضمن یه p.sهم یادت رفت بنویسی.یوونتوس بحران زده دیشب با شکست مقابل ناپولی از جام حذفی هم کنار رفت.این یعنی سال دیگه هم تو هیچ جام اروپایی نیستین.نظری نداری؟:-"

محراب دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ب.ظ

در مورد دین دربست قبولت دارم.دیگه از اینم تابلوتر نیس که خوبی و بدی یه نفر ربطی به دینش نداره.کلا با یه حساب ساده دو دو تا چا رتا معلوم میشه دین بیشتر برای مردم مضر بوده تا مفید.اون آرامش روحی عجیب هم مسخرس.ترجیح میدم آرامش نگیرم از اون یه تیکه پارچه به قول تو.

آرش دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ب.ظ

۱- در مورد دین و اون دستگاه استدلالی که ساختی، خب یه چیز بدیهی رو فراموش کردی (یا شاید هم اعتقادی بهش نداری) و اونم مفهوم رشد‌ه. دقیقا هم به مفهوم روانشناسی مدرنش می‌گم. هرم مازلو و هکذا.

۲- به نظرم سلیقه‌ت خیلی کلاسیک‌ه. بابا اون گلوله‌هه خیلی شاهکار بود. جور دیگه تموم شدنش به نظرم یا خیلی هندی می‌شد یا شعاری یا مصنوعی یا حتی بیشتر.

۳- ممممم...قبول کن که از طرف او فقط داستان عشق الساندرا و فرانچسکو نیست. داستان تمام زن‌های دنیاست. داستان زندگی تمام‌شون(تون). شکل‌گیری شخصیت، کودکی، آرزوها، دختربچه‌ها، مادرها، پیرزن‌ها، فقرا، اغنیا، اشراف‌زاده‌ها، فواحش، ... داستان صمیمیت، معصومیت، پیچیدگی شخصیتی، صداقت، استقامت، ... و عشق.
و عشق.

۴- دیروز که یووه حذف شد، ناخودآگاه به حمید ایمیل زدم. اصلا باورم نمی‌شد. رفتم یه چایی خوردم. بازی ۳-۲ برده رو باخت. یه بار دیگه هم اینجوری شده بودم. حمید می‌دونه. بایرن-منچستر. رفتم مسواک بزنم و بیام گریه‌های منچستری‌ها رو ببینم که ... دمن

افشین دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ب.ظ http://o0oafshin.blogsky.com

ای ول بچه کتاب خوون
سال دوم یه استادی برا بینشمون میومد که از قیافش خشانت می بارید و از طرز حرف زدنش هم می فهمیدی که از تسامح و تساهل چیزی به ارث نبرده !
میومد و از پولارایسم و سکولاریسم بد می گفت و آخرش با دلایل علمی رد می کرد و ما میومندیم تو کف که دلیل چه ربطی به سئوال داره..!
ولی از شوخی گذشته ما هیچ وقت فکر اینو نمی کنیم که به فرض فلانی نماز نمی خونه یا اصلاً کافره و خداشو نمی شناسه ؛ به تو چی می رسه . شاید اون از تو مومن تره. مگه تو اونو زندش کردی که حالا می خوای جانشو بگیری ! تا وقتی که آزارش به تو نرسیده می خوای تو اون یکی دنیا جی جواب بدی ؟ آخه حق الناس یه چیزه حق الله هم یه چیزه دیگه که به هیچ زمینی هم ربط نداره . پس بذار اون بدونه و خداش

حسین دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:13 ب.ظ http://www.juventus.ir

بهروز از تو دیگه انتظار نداشتم که یوونتوس رو دست بندازی.نمی دونی چه حالی دارم.
اما مگه ما یوونتوس رو بی خیال می شیم
مه خیر داداش جونم
راستی بقیه صحبت ها
۱۶۳۵۴۶۳۲۶۴۶۵۴۱۶۵۷۲۴۳۲۴۶۵۳۲۴۶۵۱۶۵۵۴۱۵۷۴۲۱۶۵۶۵۷۷۷۷۷۷۵۴۶۸۴۵۴۶۵۷۴۴۶۴۵۶۸۶۴۶۴۶۵۶۵۱۴۶۴۵۸۷۵۴۶۵۷۴۶۴۷۸۷۵۴۶۴۹۸۴۱۲۴۹۶۹۸۴۵۸۶۷۴۶۵۸۶۶۴۶۸
اگه جایی نشکل پیدا کردی خبرم کن
میسی
بای
حوری در مورد نوشته هات خیلی نظر دارم سر فرصت می گم

بهروز سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:07 ق.ظ

حسین جون من که یوونتوسو دست ننداختم.حوری رو دست انداختم.شما هم کار درستی میکنی دست از این تیم بر نمیداری.اصلاٌ اصل هوادار بودن یعنی همین.تحسینت میکنم.
اما بریم سر اصل مطلب:
578916 457 54 1100 4640 5840 6547 545421 669 3253 656 485?44557 313698 4523 5425455 6546!!!

محمد سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ق.ظ

اگه جایی دین نتونسته دست تو رو بگیره یا مثلا بت بگه داری سقوط میکنی فکر نمیکنی مشکل از تو بوده که به دین اعتقاد نداشتی؟شاید تو اگه دروغ نگفتی علتش ترس از جهنم نبوده اما مطمئن باش خیلی ها و تاکید میکنم خیلی ها هستن که دقیقا از ترس جهنم یه کارهایی رو نمیکنن.هنوزم که هنوزه آدمای ساده‌ای که به دین معتقدن و سعی میکنن مطابق با تعالیم دینشون عمل کنن خیلی قابل اعتمادترن.با این وجود قبول دارم که دین اونقدر مهم نیست که به خاطرش خون حتی یکنفر ریخته بشه یا حتی یکنفر اواره شه.
منم مثل ارش میگم اون گلوله عالی بود.خیلیم عالی بود.اما اون قسمت که ایتالیک نوشتی رو خیلی خوب اومدی.این //* هم خیلی باحال بود (;
just as great as always

یه زن سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

حوری جون با اینکه خیلی از حرفات درسته ولی با یه تیکه‌اش مشکل اساسی دارم و اون اینکه « کدوم از ما اگر آدم نکشتیم ...» مخاطبین تو کیان ؟ دوستات ؟ دور و بریهات؟ منظورم اینه که این استدلال رو منوط به تأیید کیا محق می‌دونی؟ به خودت و اطرافیان نگاه نکن بلکه شاهد،میلیون ها میلیون مسلمان و مسیحی و بقیه وقتی می‌خوان کاری رو انجام بدن به خوب و بد بودنش تو مذهبشون نگاه می‌کنن چون به اونه که اعتقاد دارن . خوب و بد بودن معیار داره براشون چون دینشون مرزشو تعیین کرده. این نیست که هر فطرت پاکی خودش بدونه چی خوبه چی بد مثلاً اون بچه‌ای که تو خانواده مافیا بدنیا می‌آد و پدرش تو سیزده سالگی می‌گه این آدم کشیه که تو رو بزرگ می کنه، این دینشه که راه رو براش عوض می‌کنه و می‌تونه از تو او منجلاب درش بیاره. این طبع آدمیه که سود بهتر رو درنظر بگیره اگر امروز از دزدی جواهرات خودشو ایمن می‌داره می‌دونه که فردا تو بهشت خیلی بهترش رو داره. این تعاریف و نسبیت‌هاست که تعیین می‌کنه چی خوبه چی بد و برای دنیایی که من توش زندگی می‌کنم، این دینه که راه رو معلوم می‌کنه. هرچند تو دنیای حوری قضیه یه شکل دیگه‌ست :-)) خیلی راجع بهش حرف دارم اینجا نمی‌گنجه... (بگو خداروشکر)

بهاره سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ب.ظ

اونروز تو ایستگاه جلوی تالار انقدر باهات در این مورد بحث کردیم که هیچی برای اضافه کردن ندارم |:
خیلی جاها حرفات رو قبول داشتم و دلیلی برا رد کردنش پیدا نمیکردم ولی حرف آخرمو میدونی.نمیخوام این چیزی که میگی الکی بش آویزون شدم رو انقده راحت از دست بدم.چه جوری بگم،نمیخوام گردنبندمو وا کنم شاید.
نمیدونم شاید این یه حس دخترونس که باعث میشه اون گلوله برا منم ضد حال باشه ):

حسین سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.juventus.ir

بهروز جون من نوکرتم
راستی بهروز حواست هست داره یه اتفاقاتی می افته
۶۵۴۶۵۷۲۱۱۲۳۴۴۵۷۵۴۱۵۷۵۱۲۳۴۵۴۲۳۴۷۵۴۴۶۴۶۶۳۵۶۵۷۴۵۳۴۶۸حوری۶۵۴۴۶۷۶۵۴۱۶۵۷۴۶۴۷

بهروز سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ب.ظ

حسین خان داداش من این فعل جمله ت رو نفهمیدم چی بود.مطمئنی اعدادو درست جمع زدی این دفعه؟فکر کنم یه اشتباهی کردیا.یه بار دیگه جمع بزن...

ساسان چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ق.ظ

...گل(گاف کسره دار) بگیرن در دینو که هر چی میکشیم زیر سر دینه.

حسین چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:13 ق.ظ http://www.juventus.ir

بهروز جون نگرفتی منظورم رو من از اون لحاظ گفتم
گفتم که داره یه اتفاقاتی می افته گلم
۶۵۴۶۵۷۲۱۱۲۳۴۴۵۷۵۴۱۵۷۵۱۲۳۴۵۴۲۳۴۷۵۴۴۶۴۶۶۳۵۶۵۷۴۵۳۴۶۸۶۵۴۴۶۷۶۵۴۱۶۵۷۴۶۴۷

سیروس چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:04 ق.ظ http://sj.blosky.com

جدا تو دین اسلام آدم کشی حرومه؟ یعنی پیغمبر اسلام هیچ آدم بی گناهی رو از دم تیغ نگذرونده؟ برده داری چی؟ اونم حرومه؟ راستی تو دین اسلام زنا هم لابد نصف مردا نیستن؟ یا کافر و مسلمون حقوق برابری دارن لابد! مرتد و مومن هر دو حق ادامه حیات دارن! تو تاریخ اسلام پیغمبر هیچوقت دستور کشور گشایی نداده؟ هیچوقت حکم ترور یه نفر به خاطر عقایدش رو نداده؟ مطمئنید؟!!!

رضا چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:23 ب.ظ http://dr-reza.blogf.com

حالا اون کتاب مازوخیسیتی ه نویسنده اش کی بوده!؟‌ ولی جمله پرمعنایی گفته بوده ها !:)))

ساندری با چشمهای پف کرده پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ق.ظ

من خیلی خوابم میاد ولی لازمه سخنرانی خودمو ایراد کنم!
در مورد دین، البته ما پشت تریا ریاضی این حرفا رو قبلا زدیم! فقط بگم که من احساس می کنم تو از تصمیمی که گرفتی و راهی که عوض کردی یه جورایی می ترسی. می دونی چرا؟ چون این قدر تو گوش ما خوندند که اینا واضحه و غیر اینا چیزی نیست و لا ریب فیه و ........... که ما واقعا ترسیدیم. اما من به عنوان یه علامهی عالم!!!! بهت اطمینان میدم که اونی که حس می کنی درسته درسته!
بعد هم.... تا حالا به این فکر کردی که اون هم که یه سنگ آبی یا نعل اسب داره و بهش اعتقاد داره همون قدر آرامش داره که یه پارچه ی سبز؟!
کتاب مشمئز کننده نخون !! رو دل آدم تاپیر بد میذاره!!
میشه منظورتو از آخرین جمله واضح تر بگی؟!!!!!!!!!!!!

عاطفه پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ب.ظ

منم با ساندر موافقم.شاید اونی که بت میپرسته هم یه آرامشی داره که باش حال میکنه و ...

محمد شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://amelie.persianblog.com

میشه کاملا هم برعکس به قضیه نگاه کرد.

بهروز یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:03 ق.ظ

هاااااان از اون لحاظ.صحیح صحیح!!!

حسین یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:09 ب.ظ http://www.juventus.ir

بهروز جون من دارم یه چند روزی یه مسافرت طولانی می روم
اما زودی برمی گردم تا من نیستم یه حالی به همه بده و وبلاگ رو بچرخون
حرفهای خودمونی
۹۸۷۳۳۲۹۴۸۷۲۳۴-۰۲۳۴۹۸۷۴۸۰۲۴۸۲۹۴۸۲۵۲۱۳۰-۲۴۹۲۳۷۴۲۳۴۲۳۴۹۲۴۲۳۴۹۸۲۳۴۰۲۳۴۲۹۸۴۲۳۴۹۲۳۹۸۴۲۳۴۲۳۴۲۸۹۲۹۴۰۲۴۲۸۴۲۴۸۴۲۳۴۲۴۲۳۴۲۳۸۴

بهروز یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ب.ظ

غصه نخور حسین جون.میچرخونمش برات.خوش بگذره مسافرت؛سوغاتی ما هم یادت نره.
11 110 48

حسین دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.juventus.ir

به روی چشمم هر چند مسافرت کاریه اما حتما.راستی اینجا قبلا یه حوری داشت مگه نه بهروز؟؟؟
خوب حتما ....
بی خیال
فدای داداش
ض۹۸۲۳۴۸۷۲۳۴۲۳۴۹۲۸۴۷۲۳۴۲۳۴۲۳۴

حسام پارسا پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:50 ق.ظ http://ندارم

سلام به نویسندهگان وبلاگ و بچه هایی که نظر میدن
همه تون با مزهاین
نویسنده وبلاگ اگه تونستی اسم انگیلسی کتاب و نویسندشو برام می فرستی؟
از طرف او آلبا دسس پدس
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد