کارسوق !!

تا اونجایی که من میدونم دو سه نفر از دوستانی که به این وبلاگ سر میزنن قبلا تو یکی از مراکز سمپاد درس خوندن.اونا حتما با این واژه عجیب غریب کارسوق آشنایی دارن!! منم از موقعیکه راهنمایی میرفتم(و شاید قبل ترش وقتی حمید که دو سال از من بزرگتره،راهنمایی میرفت) با این کلمه آشنا شدم و جالبه که هیچوقت برام سوال پیش نمیومد که این کلمه از کجا در اومده و اصولا وجه تسمیش چیه.خب شاید علتشم این بود که برای ماها چون فکر میکردیم تو یه مرکز خیلی خفن داریم درس میخونیم این کلمه‌های خفن هم عادی بودن.هر چی باشه ما از سال اول راهنمایی فیزیک و شیمی و زیست داشتیم به جای علوم.کتاب وزارتی ریاضی در مقابل جزوه تکمیلی که خود مدرسه بهمون می‌داد عملا هیچی نبود و با وجود کتاب آشغالی مثل Look,Listen and Learn اصلا کتاب وزارتی زبان رو نمیخوندیم...سال اول راهنمایی کارسوق فیزیک قبول شدم و یه پسری به اسم کیوان جباری اومد بهمون درس داد.من سالهای بعدشم همچین کلاسهایی رو تجربه کردم اما هیچکدوم جذابیت این اولی رو نداشتن.شاید حتی کیفیتش اونقدر خوب نبود اما به هر حال بار اولی بود درسی مثل فیزیک رو اینطوری یاد میگرفتیم.خبری از دفتر و جزوه نبود و تمام وقتمون تو این سه روز توی آزمایشگاه میگذشت.تک تک مطالبی که اون روزا یاد گرفتم هنوز تو ذهنمه.کیوان که فقط چند سالی از ما بزرگتر بود و تو همین مرکز درس میخوند خودش بچه‌ای بود که از نظر درسی تعریفی نداشت و هیچ موقع معدلش خوب نبود.دقیقا یادمه که میگفت مطمئنه اگه تو آزمون ورودی دبیرستان فقط سه نفر دیگه رو رد میکردن ایشونم یکی از اونا بوده!! ولی واقعا باهوش بود و بعدها تو المپیاد فیزیک مدال گرفت.بگذریم از اینکه وقتی رفتیم دبیرستان یهو همه متوجه شدن که ایشون مجرده و نباید به دخترای ورپریده‌ای مثل ما درس بده ...الآن کیوان کانادا زندگی میکنه،ازدواج کرده و اخیرا بابا هم شده  و امیدوارم همیشه موفق باشه.

 پارسال قرار شد من برم واسه کمک به دانشجوهایی که فارغ‌التحصیل از همین مرکز بودن و برای بچه‌های راهنمایی کارسوق برگزار میکردن.مدرسه راهنمایی ما سال ۷۶ تاسیس شد.من سه سال اونجا بودم و پارسال موقعیکه بعد از تقریبا ۵ سال رفتم اونجا چنان حس عجیبی بهم دست داد که دلم نمیخواست از اونجا بیام بیرون.تمام بچگیم انگار اونجا بود.البته ساختمانش واقعا مدرن شده بود و حسابی بهش رسیده بودن.اما میز پینگ پونگش همونجا بود که باید ! بیشترین خاطرات رو از کلاس سوم راهنماییم دارم.سال آخرمون بود و هر آتیشی که خواستیم سوزوندیم...سوم ۶...یادمه آخرای سال غزال رو تخته سیاه نوشت: قرار ما ساعت ۸ شب ۸/۸/۸۸ میدون امام !! نمیدونم از بچه‌های اون موقع هیچکدوم اینو یادشون مونده یا نه...ولی من که اگه عمری بود میرم سر قرار...یه نیم ساعتی منتظر می‌مونم...هیچکس نمیاد و من برمیگردم خونه

ما اول از بچه‌‌ها تو دو مرحله امتحان گرفتیم و ۳۰ نفرشون تقریبا واسه شرکت تو کارسوق انتخاب شدن...درس دادن به بچه‌ها آدمو زنده میکنه...بگذریم از اینکه بچه‌های این دوره واقعا عوض شدن.خیلیشون موبایل داشتن و سر جلسه موبایلشون زنگ میزد!! مدل شیطونی‌هاشونم با ما خیلی فرق کرده...طرز حرف زدنشون و حتی فکر کردنشون...برعکس ما که سال پیش‌دانشگاهی تازه فهمیدیم که بابا یه کنکوی هم هست اینا از همین الآن فکر و ذکرشون کنکوره...اما چیزی که هنوز عوض نشده همون بچه بودن و بچگی کردنه...خلاصه اینکه پارسال به من خیلی خوش گذشت.امسال من شدم مسئول برگزاری این برنامه ...فردا باید اسم ۳۰ نفر نهایی رو اعلام کنم.امتحان مرحله دوم امسال ۶ تا سوال داشت و من برگه‌های مربوط به هر سوال رو به یکی از بچه‌هایی که باهام همکاری میکردن دادم...سوالایی که تو امتحانهای اینجوری ار بچه‌ها پرسیده میشه جواب مشخصی نداره...وقتی برگه‌های بچه‌ها رو تصحیح میکنی از مدلهای جورواجور فکر کردنشون-که بعضی وقتا واقعا خنده داره-تعجب میکنی.بعضی وقتا چنان ایده‌هایی از تو این برگه‌ها میگیری که مجبور میشی نمره کامل رو بهشون بدی حتی اگه به جواب نرسیده باشن...یکی از سوالایی که من صحیح میکردم این بود که:

اعداد ۱ تا ۲۰۰۶ رو دور یه دایره مینویسیم.هر بار یه عدد رو انتخاب میکنیم و به اندازه اون عدد،یکی یکی به اعداد بعدیش اضافه میکنیم و عدد انتخاب شده رو حذف میکنیم.اینکار رو اونقدر انجام میدیم تا آخرش فقط یه عدد باقی بمونه...سوال این بود که بگن این عدد آخر چنده...

یه تعدادی از بچه‌ها هستن که به اینجور مباحث علاقه دارن و دربارش خیلی کتاب میخونن.اونا سوالای مشابه اینو تو کتابای مختلف خونده بودن و زرتی جواب داده بودن که جواب میشه مجموع اعداد ۱ تا ۲۰۰۶ که اونم از فرمول n.(n+1)/2 بدست میاد !! یه تعدایشونم از مدلسازی استفاده کرده بودن و مثلا برای ۴ تا عدد دیده بودن جواب آخر میشه ۱۰...برای ۵ تا میشه ۱۵ و ...بعد به این نتیجه رسیده بودن که تو این سوال هم جواب باید بشه مجموع اعداد ۱ تا ۲۰۰۶...چون این بچه‌ها تو سنی نیستن که استقرا بلد باشن،این راه مدلسازی خیلی راه قشنگیه به نظرم...اما این وسط یکی از بچه‌ها یه راهی نوشته بود که کلی کیف کردم...نوشته بود وقتی یه عدد رو انتخاب میکنیم،اون رو یکی یکی جدا میکنیم و هر کدوم از این یکی ها رو به عددهای بعدی اضافه میکنیم...خود اون عدد هم حذف میشه اما همون یکی یکی هایی که این عدد رو ساختن هنوز دور دایره وجود دارن و در واقع دارن تو یه مجموع شرکت میکنن.چون این اتفاق واسه همه اعداد میفته،یعنی همه اعداد دور دایره تو این مجموع شرکت میکنن و این معنیش،مجموع اعداد ۱ تا ۲۰۰۶ هست !! حالا وقتی فکر کنین که اینا رو یه بچه ۱۱ ساله نوشته،میفهمین چرا من اینجوری شدم :

همه اونایی که تو اینکار شرکت دارن،از بچه‌هایی که امتحان رو برگزار کردن تا اونایی که تو سه روز برگزاری کارسوق یه مسئولیتی دارن یا به بچه‌ها درس میدن...دقیقا فی سبیل الله کار میکنن!! یعنی واسه خیلی از نیازهاشون حتی از جیب خودشون خرج میکنن...مدرسه تقریبا فقط هزینه ناهار رو تقبل میکنه...اما تو کار کردن واسه این بچه‌ها اینقدر شور و حال هست که ارزش هر چیزی رو داره...کارسوق امسال ۱۸ام تا ۲۰ام مرداد تشکیل میشه...از مراسم عکس هم میگیریم و من امسال اونا رو اینجا هم میذارم تا با حال و هواش آشنا بشین...

p.s.1. خب امیر قلعه‌نویی شدش سرمربی تیم ملی و من شاکیم...البته من منکر توانایی‌هاش نیستم اما امروز تیتر روزنامه خبر ورزشی خیلی نگرانم کرد: ۸ استقلالی و ۵ پرسپولیسی! بقیه هم که کشک...احساس میکنم برمیگردیم به همون دورانی که روزنامه‌های زردی مثل خبرورزشی کنتور مینداختن واسه تعداد بازیکنایی که از قرمز و آبی دعوت میشن...به همون دورانی که بازی تو بعنوان یه بازیکن شهرستانی زمانی به چشم میومد که تو آزادی جلوی پرسپولیس و استقلال خوب بازی کنی...به دورانی که وقتی سرمربی،یه بازیکن استقلال یا پرسپولیس رو از زمین میکشید بیرون،حتما و حتما یه بازیکن از همون تیم رو میاورد تو زمین تا خدای نکرده توازن سرخابی به هم نخوره...به دورانی که شهرستانی‌ها به حساب نمیومدن...به دورانی که مصطفوی رئیس فدراسیون بود.....و....و الآنم هست !

p.s.2. از لبنان و فلسطین و اسرائیل،زیاد گفتیم،نوشتیم،دیدیم،شنیدیم و خوندیم...دیگه چیز تازه‌ای برای گفتن ندارم...حتی این بار با خدا هم کار خاصی ندارم!! ولی یه عکس دیدم که بدجور حالمو بد کرد:

یه بچه ای که رسما به دنیا اومده تا بره بمیره...عجب آشغالایی پیدا میشن تو این دنیا...جالبه که سایتی که این عکسو توش دیدم کلی از این همه شهادت طلبی!!! هیجان زده شده بود  بعضی وقتا از خودم میپرسم اینام واقعا آدمن؟

 p.s.3. این دفعه خیلی از این شکلکا استفاده کردم...یاد دورانی به خیر که بیشتر از اینکه تو حرفام از این آیکونا باشه،تو آیکونام حرف بود

نظرات 31 + ارسال نظر
ستاره شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:10 ب.ظ http://setare1365.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن اگه دوست داشتی تبادل لینک کنیم

نسرین شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ب.ظ http://nasrin-a.blogfa.com

salama zizam weblaget ghashnga jaleba didani bood be manam sar beznaa vasam nazar bede khoshhal misham ghorbonet nasrin-a babaye

عرشیا شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:38 ب.ظ

خیلی بالا دیپلم حرف زدی بیا پایین مام بفهمیم.یعنی این فسقلیام از من بیشتر سوات دارن؟
سرور هر چی لنگیه امیر قلعه نوعیه.البته می دونم تو لنگی نیستی ولی خیالت جمع باشه که جای نگرونی نیست حوری خانوم.

مژده یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ق.ظ http://me2.blogsky.com

من هنوزم کتابlook,lisen and learn ام رو نگه داشتم. یادش بخیر. چه عشقی میکردیم باهاش.

بهروز یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:55 ق.ظ

خیلی باحال بود.منم چند دقیقه رفتم تو دوران راهنماییم.بهترین دوران زندگیم بود.اونقدر برام خاطره داشت که هنوزم با شنیدن اسم ناصر یاد درس تاریخ میفتم و استاد جدیدی.وقتی اسم اکبر به گوشم میخوره یاد این جمله ی معروف مرحوم مسائلی میفتم:"جغرافیا رو جمع کونین,اجتماعیا رو بزارین جلودون"یادش بخیر,2روز قبل از اینکه تو زمین فوتبال سکته کنه و بمیره اومده بود تو آزمایشگاه فیزیک یه گوشه واسه خودش نشسته بود.حالا اینکه تو آزمایشگاه چیکار داشت هنوزم نمیدونم.
یادمه منم اولین کارسوقم سال اول راهنمایی بود,بهروز طوری بمون ریاضی درس میداد.اما اتفاقاٌ اولین سؤالی که اونجا پرسیده شد همین بود که کارسوق یعنیییییی چه؟و بازم اتفاقاٌ جواب آقای طوری هم اونقدر پیچیده بود که هیچی ازش یادم نمونه.سالهای بعدم یکی 2تا کارسوق دیگه شرکت کردم که از اونا فقط دیر رسیدنام به خونه یادم مونده!البته از این نوآوریا که تو جواب دادن به سؤالا که هممون داشتیم.مال من اوجش تو اون امتحانای تکمیلی ای بود که تو دوران راهنمایی از خود سمپاد میومد.سمپاد و سمپادک,یادته؟
در مورد ژنرال امیر قلعه نوعی هم خیالت راحت,حتماٌ خودتم قبول داری که این لیست تیم ملی نسبت به همه ی لیستای چند سال اخیر خیلی عادلانه تر بود.اون فقط شایسته ها رو دعوت کرده.بر خلاف مایلی کهن که تو دوران مربیگریش حتی بازیکنی مثل محسن رنجبران رو که حتی تو خود پرسپولیسم نیمکت نشین بود دعوت میکرد تیم ملی ولی به راحتی از کنار زرینچه عبور میکرد و سعداوی رو به جاش دعوت میکرد.من مطمئنم اون چیزی که نگرانشی دیگه پیش نمیاد.
واااای چقدر پر حرفی کردماااااا.تقصیر خودته,وقتی زیاد مطلب مینویسی منم مجبورم زیاد نظر بدم خوب.تازه یه سریشم فاکتور گرفتم برات.میدونی که من باید در مورد همه چی نظر بدم,مگه نه شب خوابم نمیره:D

خورشید سحر یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:56 ق.ظ

وبلاگ قشنگتو خوندم اما راستش نمیدونم چه نظری بدم ...فقط آرزو دارم که خورشید وجودت همیشه نور بده تا چشمات خوب ببینه و دیگران رو هم روشن کنی.

حسین یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:58 ق.ظ http://www.juventus.ir

سلام.خوبی؟من هم خوبم میسی
در مورد مطلب اولت فقط می تونم بگم خیلی واسم جالب بود ولی نظری ندارم اما در مورد فوتبال چرا.
اصولا هر موقع در مورد فوتبال بنویسی من بیشتر نظر می دهم به خصوص بیانکونری.
لیست تیم ملی خیلی خوبه من هم که پرسپولیسی هستم قبول دارم ولی نمی دونم قلعه نویی روی چه حسابی پیروانی رو کرده دستیار خودش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پیروانی کجا مربیگری کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
افشین توی تحلیل های بازی های جام جهانی که از شبکه سه پخش می شد نمی دونست چه جوری تحلیل کنه همیشه ۴ تا جمله کلیشه ای می گفت و تمام.
اخه یک تیم سه تا مشاور غذایی می خواهد چیکار؟؟؟؟؟؟؟؟
ابراهیمی شده دستیار قلعه نویی؟؟؟؟
بازی پیروزی-ذوب آهن یادتون هست؟؟؟
پروین نرفته بود اصفهان
ابراهیمی مربی پیروزی بود.
پیروزی بازی را واگذار کرده بود توی نیمه اول.هنوز نیمه به پایان نرسیده بود که این اقای مربی علیزاده رو بیرون کشید و اسدی رو اورد توی بازی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
درسته ابراهیمی توی تیم ملی تصمیم گیرنده نیست ولی دستیار اول امیر هست.
یکی این سوالات من رو جواب بده

حسین یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.juventus.ir

فهرست تیم ملی ایران با وجود چند نکته ‌ای که بسیار مورد توجه قرار گرفته، اصلا شگفت‌انگیز نیست. قلعه ‌نویی با نفراتی که فرا‌خوانده، ثابت می‌کند که همه پیش‌بینی‌ها در مورد او درست است .نام‌هایی مثل محمود فکری، حسین کاظمی، مهدی رحمتی و حتی کریم باقری و... همه توجیهاتی دارند که می‌شد پیش از این حدسشان زد. حذف علی دایی و فریدون زندی هم دلایلی از همین دست دارد.

بهاره یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 ب.ظ

واااااااای...منم امسال بات میام کارسوق:دی
آقا چرا زندی رو دعوت نکرد؟)):

یه زن یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:10 ب.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی داری به منم سربزن ...:دی
منم دنیای با بچه ها بودن رو خیلی دوست دارم بخصوص که این دسته‌ از نوع نابغه و باهوششون هم هستن . خیلی کیف داره . اختلاف سنی تو گروههای مختلف هم دنیائیه برای خودش . به من که یه حس دوگانه دست میده . از یه طرف دوست دارم برگردم به اون سن(بی برو برگرد) از طرفی هم حال میکنم تو یه مقاطعی اون سن رو پشت سرگذاشتم . درمورد فوتبال هم بدنیست کمی دوباره دورنگ‌ها به بازار بیان اصلاً اوت شده بودن . کار ماهم همینه دیگه نه به اون شوری شور و ...

رضا یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ http://dr-reza.blogf.com

پس از سمپادیها هستی :)‌در ضمن ما تو دوران دانشجویی یه کتاب چاپ کردیم که در وقاع خاطرات بچه ها از علوم پایه است و اسمش هم بود وقتی دکتر کوچک بود تو اون کتاب هم نوشته شده ساعت ۸ و ۸ دقیقه ۸۸/۸/۸ دم دانشگاه دیدارها تاره شه!:)) زمانی که این قرار رو گذاشتیم فکر کنم سال ۷۷ بود و به نظرم خیلی دور بود ولی الان فقط ۳ سال مونده بهش !‌ زمان عجیب تند میگذره!:)

sedArash یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ب.ظ

سلام بازم مثل همیشه خوب می نویسی
اگه به تدریس فی سبیل الله علاقمندی حتما میدونی یه جایی هست تو طبقه دوم منابع به نام جهاد علمی ...یه سری بزن.

وقتی میگم خوب مینویسی نمی خوام ازت تعریف کنم
می خوام بگم واقعا لذت می برم وقتی می خونم

سلامت باشی.

محمد دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:58 ق.ظ

اول.کف من برید از جواب اون بچه هه.کار کردن با این جور بچه ها خیلی خوبه.هم یاد میدی هم یاد می گیری.فک کنم اینو تجربه کرده باشی که چقدر تو برخورد با این بچه ها میشه چیز یاد گرفت.کتاب لوک لیسن هم بد مزخرف بود.پدرمون در اومد.فک کنم چاپش مال ۱۹۶۰ بود.اما اون جزوه هامون را دوس داشتم.
دوم.من قلعه نوعی رو یه پسرفت اساسی میدونم.با اون همه دم و دستگاهی که راه انداختن براش.

علی کوچولو دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ب.ظ

meet SANDY and SUE this is SUE class his teacher name is MR clerk
وای چه کتابی بود!!!!
حالا کار ما شده سیالات و دینامیک و
این که زیاد نمی نویسم واسه اینکه دیگه تایرمون سابیده
تازه کنکور داریم یادش به خیر طرح غنی سازی(مسخره بازی)

آقا پشت قلعه نویی !!!!!!......................-x)

تا بعد

حوری دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.upsidedown.blogsky.com

عرشیا...امیر قلعه نوعی در بهترین حالت همون سرور یه مشت لنگیه...دقت کن...بهترین حالت D:

مژده...منم هنوز به شکل داغونش رو دارم! اما هر چی فکر
میکنم میبینم باش حال نمیکردم.به خصوص از درسای زوجش!

بهروز...تا وقتی حمید اژا‌ه‌ای میرفت منم کاملا با حال و هوای اونجا و دبیراش آشنا بودم...صالحی...تربتی...جدیدی...پاکنژاد...فضیلت(گلابی!!)...و همین مسائلی...کی مرد که من خبر ندارم ):...شاید خودش میدونسته داره تموم میکنه اومده بود واسه آخرین بار تو رو ببینه!!! بهروز طوری دوست صمیمی صمیمی حمید بود.خودشم دبیرستان قبول شد...نمیدونم تازگی دیدیش یا نه...یه تریپ مومنی زده...سرشم از رو زمین بالا نمیگیره!...آره منم مایلی کهن رو خوب خوب یادمه...ولی دعوت کردن فکری فرق زیادی با رنجبران نداره...قبول کن.

حسین...منم کلی به این همه آدم که قلعه نوعی دور و برش راه انداخته مشکوکم...خیلی شلوغه اطرافش کلا...
با حذف زندی موافق نبودم...یعنی با حذف کاملش...زندی اصلا از اول نباید دعوت میشد و نباید میومد...تقریبا همه چیزشو تو لاترن با اومدن به ایران از دست داد و اینکه الان جا بمونه به نظرم بی انصافیه.

یه زن...تو چرا در کامنتدونیت تختست؟

رضا...اتفاقا ما هم ۷/۷/۷۷ این قرارو گذاشتیم (;

محمد...آره فکر کنم مال ۱۹۶۰ بود و حتی یه کلماتی داشت که دبیرمون میگفت استفاده ازشون منسوخ شده!

علی کوچولو...البته فامیل معلمشون Crisp بودااااا D:...فامیل خود سندی و سو کلارک بود!

بهروز سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ق.ظ

ایول بابا؛تو که همه رو میشناسی.البته من خودم پاک نژادُ که اصلا نمیشناسم,با گلابیم کلاسی نداشتم.مسائلی تو امتحانای نهایی سال سوم ما مرد.یادمه روز اول امتحانا بود(امتحان فیزیکم داشتیم) که اومدیم مدرسه اعلامیه ی فوتشو دیدیم.گفتن تو زمین فوتبال تختی سکته کرده و مرده.البته بعیدم نمیدونم که اون روز اومده بوده منو ببینه؛آخه خیلی بام رفیق بود.سال اول راهنمایی هم باش جغرافی داشتیم هم اجتماعی,تو هر دوتا درس من تو کل سال زیر 20 نگرفتم.سر همین موضوع خیلی بام حال میکرد.(شایدم سر اینکه خیلی بام حال میکرد بهم زیر 20 نداد...)بهروز طوریم زیاد میبینمش.البته قیافش که زیاد با چند سال پیش فرقی نکرده(فقط ریش در اورده).همون موقع هم بش میخورد مومن باشه.
در مورد فکری هم دیگه از تو انتظار ندارم اینطوری با رنجبران یکیش کنی بدبختو.درسته که خصوصیات یه دفاع وسط 6دونگ رو نداره اما خوب فصل پیش اونقدر کم اشتباه بود که حقش باشه حداقل تو 40نفر دعوت بشه.وقتی یه گاوایی مثل نصرتی و کاملی تو چند سال اخیر دفاع وسط تیم ملی بودن چرا فکری دعوت نشه؟حالا مثلاٌ کیو باید دعوت میکرده که نکرده و فکری جای اونو گرفته؟

حسین سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.juventus.ir

بهروز خان و البته بهروز جان اصلا با دعوت فکری موافق نیستم.من استقلالی نیستم ولی بازیهای استقلال رو دنبال می کنم فکری چند تا بازی خوب بود فقط همین البته مساله اینه که دیگه دفاع وسط خوب نداریم.از تصمیم کریم باقری کیف کردم اوج غرور و افتخار بود.حوری در مورد زندی هم باید بگم خیلی موافقم با نظرت.الان هیچ تیمی توی بوندس لیگا ۱ اون رو نمی خواهد و این برای کسی که یک وقتی بهترین گلساز لوبک و فرایبورگ بوده فاجعه است.
خیلی خیلی هم منتظر مطلب در مورد همون چیزی که میدونی هستم .

حسین سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.juventus.ir

راستی حوری Juventuz که اون بالا لینک کردی لینکش کار نمی کنه.

ShaHZaDEH AmiR سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:39 ب.ظ

be oun vane kasi ke 7sal
to sampad zajr keshidam bayad begam
bE NazaRE MAn in madaRESE Estedadhaye derakhshan
ya hamon tizhoshan maskharetarin joze amozesh parvareshe
.mas
akhe che faydeyi dare ye mosh bache ro az baghi joda
konan az rahnamayi biyan beheshon fiziko zist yad bedan
hese reghabat be vojod biyaran ke chi
akhe bache 12 13 sale che midone fizik chiye?
ta ghable 15 16 bache balade faghat hefz kone

yadame bachehaye madrese baghalimon
be ma migoftan DERAZ GOSHAN
bahse nafse amale ke ye tedado joda
koni beheshon befahmoni to behtari to balatari
natijeye in amal adamaye mozakhrafi mese behrooz
mishe
dorogh migam bego dorogh migi
in padideye jozve takmili ke man mididamesh
depress mishodam typesh ye jori bod adam vahshat
mikard
ya in tarhe ghani sazi D:
patako sampatak vah vah darbare 2ta bozghale bod

vay ma to madresamon olampiyadihaye parsal miomadan
dars midadan
manam faghat sherkat mikardam beheshon mikhandidam
ye mosh mashange yek bodi ke joz dars chizi
nafahmidan mese behrooz D:D

natije akhlaghi in bahse man ine ke
tizhoshano behrooz har2 mozakhrafan

عاطفه سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:33 ب.ظ

من بر عکس تو اصلا حال و حوصله بچه ها رو ندارم...
اما مثل تو از خیلی بچه های راهنمایی خبر ندارم...فرنوش...شادی(تو دانشگاه شماست فکر کنم؟)...مهسا...روشنک...فهیمه مهدیان و ......

سلام سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ http://ziroroo.blogfa.com

به بلاگ منو 2 تا دوستام سر بزن
به ملتم بگو

sedarash

بهروز سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:35 ب.ظ

امیر جون دمت گرم؛کلی کار منو راحت کردی.تازه میخواستم به حوری بگم یه مطلبی بنویسه که تو تحریک بشی بیای نظر بدی ما یه کم بخندیم.حالا که دیگه خودت اومدی.حالا باز نری پیدات نشه هاااااااا.بازم بیا از اینورا.شاد میشن بچه ها.

ساندر شاکی چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ http://se-tofangdar.blogfa.com

سلام! اولا من شاکیم چون تو خاطرات ما چهار تا تو دانشگاه رو کردی سه تفنگدار(ساناز) این یعنی عملا وبلاگی که این همه واسش امید و آرزو داشتیم رو ول کردی فی امون الله و چسبیدی فقط به اینجا. دوما آخ یاد راهنمایی بخیر! یاد کارسوق بخیر که من هیچ وقت نفهمیدم اینا این سوالا رو از کجا می جورن! من که ترجیح می دادم براشون نقاشی بکشم!! در ضمن!! ای ول خیلی جالبه!! منن دقیقا همین امروز یاد اون قرار ۸.۸.۱۳۸۸ افتادم!! ساعت ۸!! داشتم فکر می کردم ۸ شب بود یا ۸ صبح! من تعجب می کنم چه طوریه که کلاس ما هم دقیقا همین قرارو گذاشته؟! شاید یه بچه های کلاس ما که از قضا ما هم کلاس ۶ بودیم!!! اومده کلاس شما سرک کشیده و اینو دیده!!! خوب اشکال نداره! با هم میریم سر قرار!! نیم ساعت می مونیم و بعد مکنوف بر می گردیم!!

سیروس چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:53 ق.ظ

چیز تازه اینه که اسراییل تپه های استراتژیکی رو تصاحب کرده و ...

پوریای چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ب.ظ http://pooriai.blogfa.com

سلام نظرتو تو ضد پسر خوندم! والا من نمیدونم بزرگا چطور شوخی میکنن یا اصلا چطور فکر میکنن
ولی اینو میدونم که بعضی وقتا تو همین بچه بازیا یا شوخیای (به نظر تو کودکانه) حرف های زده میشه که تو هیچ کدوم از وبلاگ های جدی و روشن فکر پیدا نمیشه
بعضی وقتا آدم مجبوره واقعیتو با شوخی بگه تو یه جمله نه جدی و تو هزار خط که کی کجارو ...
حوری جان شما آدم بزگی هستی ولی بچه بودن قشنگتره ! بچگیتو گم نکن!!

حسین چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:13 ب.ظ http://www.juventus.ir

سلام.حوری وبلاگت یه جوری شده
هر کسی سعی کنه بیاد و یه جوری نظر بده که نظرش خیلی علمی و فلسفی باشه و یا حرفهای تو رو با قاطعیت رد کنه یا یه جوری تایید کنه که اگه خودت هم شک داشتی دیگه شک نکنی بهش.یهنی بچه ها به نظر من سعی نمی کنند نظر شخصی خودشون رو بدهند.نمی دونم این به نفع وبلاگت هست یا نه

عرشیا پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:30 ب.ظ

آپدیت شین خانوم.

غزال بهار پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:44 ب.ظ http://zedde-pessar.blogfa.com

ببین عزیز
حوری جان
وبه من همونطور که پوریای گفت واسه بچه هاست
آدم بزرگا هیچ وقت نمی تونن درکش کنن
ولی شنیدی میگن
حرفه راستو باید از بچه شنید
بگذریم
وبت جالب بود من کار سوق رو خوندم
مطلبت جالب بود
دیگه حرفی ندارم
بای

بهروز پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:07 ب.ظ

حوری تو هم بیکاری میری این وبلاگای مزخرفو میخونیا.چیکارشون داری آخه؟بذار زارت و زورتشونو بکنن.چرتشونو پاره میکنی الکی.
ضد پسر=)))))یاد دوران کودکستانم میفتم که با مینا همیشه سر جنسیتمون دعوا داشتیم.هییییی,یادش بخیر...

فاضل جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:36 ب.ظ http://www.blue-heart-fazel.blogfa.com

یه روز یه پسره از خدا میپرسه: خدا چرا این دخترا رو خوشگل آفریدی ؟خدا میگه تا شما دوستشون داشته باشین. پسره میگه خب پس دیگه چرا اینقدر خنگ آفریدیشون ؟ خدا میگه برا اینکه اونها هم شما رو دوست داشته باشن

محمود یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:10 ب.ظ http://aboaftab.blogsky.com/

سلام!
خوب مینویسی، خوب!
میدونی چه طور اینجا رو پیدا کردم با سرچ "سمپاد" تو بلاگ اسکای
حالا سمپاد کجا هستی؟ واقعاً یاد کارسوق ها به خیر
خواستی به ماسر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد